˙·٠•❄•٠·˙ سخن ˙·٠•❄•٠·˙

˙·٠•❄•٠·˙    سخن    ˙·٠•❄•٠·˙

من را سر راه او گــدا بنویسید
مدیون عطای مرتضی بنویسید
ایوان نجف عجب صفایــی دارد
این را وسط عرش خدا بنویسید

طبقه بندی موضوعی

ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۵۲ ب.ظ


ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎ؛ ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ؛
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭼﻪ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ!
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟

ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ؛
ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ،ﺑﺎ ﯾﮏ ﮔﻠﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﮔﺸﺖ؛
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭼﻪ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ!
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟

ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ؛
ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺣﺎلیکه ﺩﺍﺷﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ؛ ﺍﺯ اسب به زﻣﯿﻦ افتاد ﻭ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺖ.
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭼﻪ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ!
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟

و ﭼﻨﺪﺭﻭﺯ پس ازآن؛ ﮊﺍﻧﺪﺍﺭمها به ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺩﻧﺪ، غیر ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ، ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ؛
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻋﺠﺐ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ!
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟
*
*
*
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ،پر شده ﺍﺯ ﺍﯾﻦ"ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ "ها.

ﺍﺯﮐﺠﺎﻣﻌﻠﻮم: ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻭ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎی امروز؛ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﺍیی ﺑﺮﺍﯼ رسیدن به ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ فردایمان نباشد...؟؟؟
بازهم: ﺍﺯﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮم؟ شاید ﻭﺍﻗﻌﺎ فقط ﻣﺸﮑﻞ است که تجربه میکنیم و دیگر هیچ...؟

ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؛ نزدیکترین ﺩﻭستمان؛ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎنش ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻣﻮﺟﺐ ﺩﻟﮕﺮﻣﯽ ﻣﺎست؛ شاید غمهایش آنقدر بزرگ باشد، ﮐﻪ ﺣﺘﯽ توان بازگوکردنش را ندارد؟

ﭘﺲ:
بهترین تلاشمان را بکنیم، و به آنچه پیش می آید راضی باشیم،
و ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﭼﺸﻢ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺣﺮﺍجِ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﻢ.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">