˙·٠•❄•٠·˙ سخن ˙·٠•❄•٠·˙

˙·٠•❄•٠·˙    سخن    ˙·٠•❄•٠·˙

من را سر راه او گــدا بنویسید
مدیون عطای مرتضی بنویسید
ایوان نجف عجب صفایــی دارد
این را وسط عرش خدا بنویسید

طبقه بندی موضوعی

یکی میگفت

جمعه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۴۱ ب.ظ


یکی میگفت:۲ماه پیش کربلابودم توصحن حضرت عباس بودیم مداح داشت روضه میخوند یه وقت دیدیم پیرمردی اومد یقه اون مداح گرفت کشید پایین گفت:عباس دروغ میگه:مداح ارومش کرد گفت چی شده گفت من بعد25سال بچه دارشدم الان که19سالشه رفته توکماباخودم گفتم درمون دردش عباسه

ازاصفهان اومدم کربلاامروز زنگ زدن گفتن بچت مرده.دروغ میگن که عباس حاجت میده.میگفت مجلس بهم ریخت.فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد.با خودمون گفتیم الان مداح و میزنه.دیدیم اومدجلو۴ پایه که مداح روش واساده بود دستشو گرفت گفت بیا بغل ضریح بخوون همه کسایی که دیروز بودنم باشن.میخوام بگم غلط کردم.میگه همه رفتیم مداح گفت حاجی چی شده.گفت خانومم زنگ زدگفت چون نمیذارن زناتوغسال خونه برن التماس کردم گفتم1بار بچمو تو سردخونه ببینم.میگه همین که کشورو کشیدن بیرون دیدیم رو نایلون بخارنشسته سریع اوردنش بعد چند دقیقه به هوش اومد.پسرموون که به هوش اومدگفت بابای من کجاس؟گفتم بابات کربلاست.گفت بهش زنگ بزن بگوزمانی که توکما بودم.یه اقایی اومدتوخوابم گفت.پسرم به بابات بگو یه بار آبروم تو کربلارفته بود.چرا دوباره آبروی منو بردی....

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۰۴

نظرات  (۳)

واقعا عالی بود
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۴ حامد اکبری
سلام.خسته نباشی
خواستم بعد چندین مدت بهتون سر بزنم و خسته نباشید بگم
راستی این مطلبتون هم خیلی خوب بود.
۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۰ محمد مهدی یوسفی
سلام
خیلی قشنگ بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردای قیامت که گرفتار ترینیم

وحشت زده و بی کس و بی یار ترینیم

آنقدر طرفدار من و توست ابالفضل

انگار نه انگار گنهکار ترینیم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">